🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بوی عید ..
شود عید و بابا دگر جان ندارد
علی رغم سگ دو زدن نان ندارد
برای چو مایی شود عید ماتم
چرا؟ پول ما صفر صدگان ندارد
کجا رفته مردی، چه شد رحم و انصاف؟
که تاجر دگر جنس ارزان ندارد
طرف پشت میزش کند فخر بر خلق
به دستش به جز تیغ برّان ندارد
بُرَد نان مردم به یک حرکت دست
خیالش که این کار تاوان ندارد
چه خوش گفت بابا ، بُوَد روح او شاد
شکم گشته خالی و ایمان ندارد
اگر کوه ریزش کند روی ریلی
دگر ریز علی حیف وجدان ندارد
سگ گلّه را دزد ، دزدیده برده
دگر نای نِی سازِ چوپان ندارد
و اَلقصّه در شهر ما کفر حاکم
خلاصه بگویم : مسلمان ندارد
نفس های پایان قرنی پُر از درد
که درمان این درد امکان ندارد
شود جمعه ی آخری ، آخر درد🤲
جهان بی ظهورش ، گلستان ندارد
حسن نبی جندقی (تنها)
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
اسفند 24, 1399
سلام و احترام جناب نبی عزیز
چقدر عالی و نغز
شعر فاخری ست
لذت بردم و بهره بردم از شعر پاک و آسمانی تان
عالی سرودید
واقعیات تلخی که گریبانگیر ملت دردمند است
از طرفی مرفهین بی درد که دمار از روزگار مردم در می آورند .
غافلند از مکافات عمل این نابخردان .
زنده باشید به مهر
درود هاا
💐🙏💐
پاسخ
اسفند 24, 1399
درود و عرض ادب و احترام جناب مهدی پور عزیز
متاسفانه این حقیقت تلخ غیر قابل انکار موجود در کشور ماست
ممنون از لطف شما🙏🏼
پاسخ
فروردین 23, 1400
جهان بی ظهورش ، گلستان ندارد👏
سلام
شعر زیبایی خواندم
سپاس
🌹🌺🌹🌺🌹
پاسخ
بستن فرم