🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من کویرم تشنه ام اما دلم باران نخواست
آفرین بر قلبِ من از هیچکس درمان نخواست
من به این بیماریِ خوش خیم عادت کرده ام
با لبِ خندانِ زخمِ خود رفاقت کرده ام
ابر و باران هم نفهمید از نگاهم درد من
مثل یک صحرا ترک برداشت قلبِ سردِ من
گرچه خاکِ خشک من از آسمان رنجیده است
جای پایِ رود و دریا صد ترک خندیده است
داغِ غربت را چو مرهم بر رگم کوبیده ام
شادم از بس خون خود را از رگم نوشیده ام
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):