🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
رأس ساعتِ برف به خدمتِ برف می رسم
و در میانِ واژه هایی امدادی
دادِ خودم را به مِداد می رسانم
هزار هم که بسوزی و بسازی
مانندِ خورشیدی نیستی که قرن هاست
می سوزد و می سازد!
می سازد
گاهی از صندلی های خالی می توان آدم ساخت
گاهی خون
بر دیوارهای شهر شکوفه می دهد
و سال بهارش را از یاد می بَرد
و گاهی روبِروی سوگواری خودم می. ایستم
روبِروی اندوهِ جوانی که به شادی اش شلیک شد
و گاهی آزادی میراثِ مادری اش را
در خیابان گُم کرده است!
تفنگم را به احترام اندیشه زمین می گذارم
و ساختارِ این تار را با دستانِ زمستان نوازش می کنم
این روزها
واژِگان روی تنِ جمله ، شب می شوند
ما می مانیم و چند نقطه
که در بزرگی خودشان پیرشدند!
فقط به این گناهِ رنگ باخته نگاه کن
نگاه کن به این همه بی نگاهی!
به زبانِ فارسی که فریادهای زبانِ مادری ام را نمی فهمد
به تالارِ لبخند که قافیه اش قیافه می بازد!
در اداره ی فصل
تمامِ کلمات اراده ی خودشان را از دست داده اند
و ردِ پای این مونولوگ
با هیچ چشمی در متن دیده نمی شود
چنان دیالوگی که از ترسِ زبان اش می گریزد
از تمامِ لهجه های پائیز می گریزم
می گریزم تا تو
بنگری به خستگی که قرن هاست
در غروبِ خود طلوع می کند
و غم که بر محورِ سطرها ادامه دارد
این جا
هیچ کسی مثلِ نصفِ شب تنها نیست
و سیگار بی پرسش آوارِ دیوار را دود می کند!
بی خوابی بیابان به خاطرِ خیابان نیست!
به خاطرِ سگِ ولگردی است
که
در کوچه های شهر دروغ های صادق را هدایت می کند!
عابدین پاپی(آرام)
5/10/1402
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
دی 13, 1402
گاهی از صندلیهای خالی میتوان آدم ساخت
درودها
این شعر عمیق، سزاوار بازدیدهای فراوان است.
و انتخاب گزینه نقد به دلیل آن است که به زعم من در حق این شعر بی مهری صورت گرفته.
پاسخ
دی 16, 1402
سپاسمندم خانم نوری درقلب منی…
پاسخ
دی 13, 1402
تمامِ لهجه های پائیز می گریزم
می گریزم تا تو
بنگری به خستگی که قرن هاست
در غروبِ خود طلوع می کند
و غم که بر محورِ سطرها ادامه دارد
سلامودرود
خوشحالم این اثر با شکوه را خواندم
کاش بفهمم کیستم
در پناه خدا 🌱👏👏👏👏👏🌱
پاسخ
دی 16, 1402
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌷🌷
پاسخ
بستن فرم