🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 « تمامِ فرهادهای شعر راعاشق کنم»

(ثبت: 260802) خرداد 20, 1402 

 

نمی دانم
مواظبِ همسایه ای باشم
که
سایه اش در کودکی پیر شد
یا مدیونِ سایه ی دیواری که
دیروز
درکوچه های ما به حسِ تازه ای رسید
خانه هزار نصف از نیمه دارد
و نیمه ی دیگرش یک تشویش است
که
چشم های سال را
به جنگ فصلی از ماه می بَرد
من عاشقِ واژه ای هستم که
خودش را دریک کنفرانس مطبوعاتی خبرنگار می کند
و تمامِ خبرها را در ستونِ زمان منتشر می کند
بر گونه های گریه
ارتفاعِ سبزِ لبخند دیدنی است
و قرمزها
حرفی از یک سطر بودند که
صدای سرفه هایشان برپیشانی خون حک شد
صدا دیگرنای فریاد ندارد
و سکوت ها را ملالی گر باشد
فقط روزی را به خاطر بسپار که تنها
به خودش نیمه شباهتی دارد
شباهت از حد که بگذرد
نیمه شباهتی می شود که
به رنگِ ذهن شما نیست
باید شبیه رنگِ خون شدکه
ازهرقدمی درخواست خودش را دارد
دستِ ما بر روی زنگ که باشد
حرف هایی زنگ می خورند
که زنگ خورده اند!
بگذار کتاب هایی را بیدار کنیم که
بوی یاس های فصل را می دهند
یاس به یأس که می رسد
بی تقصیر است
و هیچ صامتی قرار نیست
علامتِ حمزه را از مصوت ها بگیرد
ما از شکوفه های خیال دل کنده ایم
و تنها
عقل را که سرِمیزِ نارسیس ها می بینم
به آن خودآشفتگی خود پی می برم
آه نگو که می خواهم
تمامِ فرهادهای شعر را عاشق کنم
تا که شاید
معشوق به عشقِ کلمات برسد
یک نامِ مستعار درکم رنگی خودش رنگ می شود
و نقطه سرِخط که می رسد
به تمامِ خطوطِ زندگی پست می شود
من غم های این جنوبِ ویران را
درچهره ی شمالِ شادی نقاشی می کنم
و این یعنی یک نوستالژی دردمند
که
به دردِ خود و دو دچارآمده
حسرت این آبادانی به هیچ آبادانی شبیه نیست!
حتا به آبادی که درمیدانِ ویرانی
خرابه های خودش را فریادی ازیاد می زند!
فریادنامِ خانوادگی یاد است
پس بیا تا با هم یادی از فریادها کنیم
و سکوتِ این لبخند را درسخن ها منتشر کنیم
به دست هایی اعتماد کن
که
هزار بارلای انگشتانِ قلم انقلاب کرده اند
به شعرهایی که شنیده می شوند
اما دیده نمی شوند
اعتماد نکن
به اعتمادی که به خودش اعتقاد ندارد
من درچشمانِ خیسِ مرگ
زندگی را می دیدم که می بارید
درهیأت ِیک سپیده به سفیدهایی می رسیم
که
با مشکی های فروردین سیاه پوش شدند
چرا این همه یکرنگی پنهان می ماند چرا؟
چرا کلمات دربافتی خودساخته برساخته نمی شوند؟
این سطر به خون خواهی فعل آمده!
و شاعر خوب می داند
شعر در نیستی هایی نیست انگار هست می شود!

 

عابدین پاپی(آرام)
از دفترشعر: سرما سَرِما را گرم می کند!

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا