🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
به قتلم رساندی ؛ گواهی ندارم
در این بیکران تکیه گاهی ندارم
منم مست و مغلوب جنگ غزلها
دریغا که دیگر سپاهی ندارم
زمستان و سرد و غروبی غم انگیز
شب است و سیاه است و ماهی ندارم
شبی خیمه میزد جنون در نگاهم
چو مِی دیدم و حیف ؛ جامی ندارم
دوباره خزان میبرد هستی ام را
ز یغمای طوفان پناهی ندارم
به چشمان تردید من میشناسم
تو همخانه ای را که گاهی ندارم
و پاسی گذشته از این عمر باطل
دریغا به جز مرگ راهی ندارم
و اندر دل خاک خدایم بداند
که جز عشقت ای یار گناهی ندارم
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
آبان 14, 1401
درود بر شما
زیبا بود
در پناه خدا🌺🌺
آبان 14, 1401
درود بر شما
زیباست
در این بیت
و اندر دل خاک خدایم بداند
که جز عشقت ای یار گناهی ندارم
هر دو مصرع از وزن خارج هستند
( ک ) در خاک
( ر ) در یار
آبان 14, 1401
سلام موفق باشید
آبان 14, 1401
دوباره خزان میبرد هستی ام را
ز یغمای طوفان پناهی ندارم
سلام و خوش آمد
با احساس و زیبا بود
🌷🌷🌷🌷🌷
آبان 16, 1401
سلام
به لحاظ محتوا هرچند بدیع نبود اما بر دل می نشست . علاوه بر خروج های کوچکی که در وزن داشتید ، قافیه ی ” جام ” ی هم با بقیه ی قافیه ها سازگار نیست .
با احترام 🌾🌾🌾