🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
خاک بر سرت
فرق است بین حال دلم با هوای تو
توصیف داستان من و ماجرای تو
من گریه کرده ام به همانیکه میشود
گاهی بهانه ای به سر خنده های تو
این روزگار سفله چها می کند! ببین
در امتداد کلبه ی ما تا سرای تو
درمان درد کهنه ی مادر نمی شود
یک نیمه از هزینه ی روزی برای تو
من با تو فرق دارم و حتی خدای من
روزی نمی دهد به مرام خدای تو
از لحظه های اول عمرم گره زده
زلف مرا به خاک گل افشان پای تو
بابای تو مدیر فلان منصب است و من…
توی سرم تمامی درد و بلای تو
وقتی پدر به شغل شریفی نمی رسد
راهی دگر نمانده به غیر از دعای تو
این آستین پاره به دادم نمی رسد
تا از غبار چکمه بجوید جلای تو
سطل زباله کعبه ی آمال من شده
در کوچه های شهرک نام آشنای تو
قوت من و تمامی همسایگان ماست
پس مانده های سفره نان و غذای تو
تشویش کفش پاره رهایم نمی کند
مانند بزم جشن تولد برای تو
هر گوشه دلم شده لبریز غصه ای
شادی اگر رسد، بگذارم کجای تو
گفتم بسرنوشت خودم خاک بر سرت
رنگ خوشی ندارد از این پس حنای تو
باید مسیر طالع خود را عوض کنم
با آسمان آبی چون و چرای تو
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
آبان 30, 1400
سلام و درود جناب معصومی
شیرین سخن 🌹🌹🌹
پاسخ
آبان 30, 1400
تشویش کفش پاره رهایم نمی کند
مانند بزم جشن تولد برای تو
درودها استاد معصومی گرانقدر
🌷🌷🌷🌷
پاسخ
آبان 30, 1400
سلام و عرض ادب جناب معصومی گرانقدر
بسیار زیبا سروده اید
فرق است بین حال دلم با هوای تو
توصیف داستان من و ماجرای تو
پاسخ
بستن فرم