🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 خنده هایت

(ثبت: 1317) اردیبهشت 5, 1395 

 

🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

⚜خنده هایت⚜

سایه ات انگار، یک لحظه.. ولی نه نیستی
پای آن دیوار، یک لحظه.. ولی نه نیستی

تق تق باران به شیشه با سر انگشتان شوق
پنجره، دیدار، یک لحظه.. ولی نه نیستی

آمدی جانم به قربانت که می خواند بنان
زخمه های تار، یک لحظه.. ولی نه نیستی

سینه ی طوفانی ام بی تاب زنبق های دور
عطر تو این بار، یک لحظه.. ولی نه نیستی

خنده هایت.. حس خوب خنده هایت باز هم
می شود تکرار یک لحظه؟.. ولی نه نیستی

سقف می ریزد پی باریدن غم کاش تو
وقت این آوار یک لحظه.. ولی نه نیستی

بر تن سوزان صحرا، مرهم دستان ابر
دست تو انگار، یک لحظه.. ولی نه نیستی

گر چه سهم خاک بود این حرف اما پیش تو
ناگهان اقرار یک لحظه.. ولی نه نیستی

🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

 

 

 

 

نظرها 10 
  1. سمانه تیموریان

    اردیبهشت 6, 1395

    عرض سلام 

    خیلی قشنگه . مرحبا 

    • پانته‌ آ عسکری

      اردیبهشت 6, 1395

      سلام و عرض ارادت

      سمانه بانوی ادیبم

      خوشحال شدم که مورد پسندت واقع شد مهربان

  2. فرزاد امین اجلاسی

    اردیبهشت 6, 1395

    درودها بانو

    بسیار زیبا و روان و دلپذیر

    بیانی نرم و لطیف و پخته

    باصمیمیت کلام و تعابیر و تصاویر

    زیبا و دلنشین و پرکشش

    از آثار نمونه و برجسته ی شما

    که میتواند الگویی بسیار زیبا و مناسب

    باشد برای سروده های کلاسیک با ساختار و مفاهیم

    و تصاویر و ردیف های نو و بکر و شاعرانه

    این سروده ی کلاسیک قطعاً از بهترین هاست

    قلمتان همواره رقصان

    • پانته‌ آ عسکری

      اردیبهشت 6, 1395

      درود بر استاد گرانقدرم

      سپاس بی شمار بابت وقت ارزشمندی که

      برای بررسی این شعر صرف کردید

      همان طور که ملاحظه کرده اید در فضاهای مختلفی مشق می کنم

      و تنوع زیادی در حال و هوای نوشته ها دارم

      با توجه به تحلیل شما سعی می کنم

      این نمونه را برای خودم هم الگو قرار بدهم و

      متمرکزتر تمرین کنم

      بسیار ممنونم

  3. رضا محمدصالحی

    اردیبهشت 6, 1395

    سایه ای انگارمی بینم ، تو آنی؟… نیستی !
    روی دیوار دلم بانو ، همانی ؟ … نیستی !

    بوسه باران که روی پنجره جا مانده است 
    شیشه را ها می کنم اما نشانی ! … نیستی !

    "رفتنت آتش به جان زد " گاه می خوانم ولی
    هر چه می گردم پی ات ، یادِ جوانی … نیستی !

    می نشینم با دلم یک چله تا یلدای عشق 
    هرچه فانی …هست اما جاودانی … نیستی !

    عشق برلوح دلم نقش تو را حک کرده است 
    پس چرا در طالعم ای آسمانی… نیستی ؟

    این بداهه را  قبلا تقدیم طبع بلندتان کرده ام 

    چه کند بی نوا همین دارد …. 

    سلام و درود بانو عسکری ارجمند 
    دست مریزاد خواندن این سروده باز هم لذت داشت 

    • پانته‌ آ عسکری

      اردیبهشت 6, 1395

      سلام استاد

      بله این بداهه را فراوان دوستش دارم

      خیلی خوشحالم که این جا

      غزل روح نوازتان

        می ماند

      به یادگار

  4. حسن بن یباره

    اردیبهشت 7, 1395

    درود بر شما

  5. نگار حسن زاده

    اردیبهشت 7, 1395

    مرحبا پانته آ بانوی عزیز

    بسیار بسیار عالی بود

    موفق باشید 

    • پانته‌ آ عسکری

      اردیبهشت 7, 1395

      درودها

      سپاسگزارم از حضور گرمتان

      باشید و بتابید

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا