محمد- علی زرندی( محمد علییاری)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در دور دست ها،
آنجا که شب نمی شود هرگز
مهتاب پر فروغ
بر بالشی پر پر آبی
آرام خفته است.
در این حوالی پر هول
شب، چون سیاه چاله
روح مرا به کام می کشد و من
سرد می شوم.
در دور دست ها،
آنجا که شب نمی شود هرگز
پیشانی بلند سفیدش
من را ز خواب های پریشان، دور می کند.
آن ماه روز و شب
وقتی که نور حضورش
بر دشت داغ جنونم
دست می کشد
من سرد می شوم.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
خرداد 10, 1400
درودتان گرامی
عالی بود بخصوص اواخر شعر🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم