🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دامن آلوده ی دنیا نشوی، می بازی

(ثبت: 1311) اردیبهشت 4, 1395 
دامن آلوده ی دنیا نشوی، می بازی

دامن آلوده ی دنیا نشوی، می بازی
در پی اش هیچ مهیا نشوی، می بازی

دل فریبان همه جا دل بفریبند، ولی
هان به خلوتگه آنها نشوی، می بازی

نان به قانون شرافت به کف آری، بُردی
بر چنین راه اگر پا نشوی، می بازی

بر وفا پیشه مبادا که جفاکار شوی
گفتمت اهلِ جفا تا نشوی، می بازی

زر پرستان پی زورند و جفا می ورزند
نزدِ این قوم که پیدا نشوی، می بازی

به ستمکار، بپا خیز، خدا یاورِ توست
بـه ستمگر به مُدارا نشوی، می بازی

تو مگو این:« که به فردا بخرم حرفِ تو را»
گر خریدار تو حالا نشوی، می بازی

ما تو را گفته و رفتیم و تو خود می دانی
مُلتَفِت [1] زین سخن ما نشوی، می بازی

مصرعِ این غزلم تجربه ی طارق ماست:
« دامن آلوده ی دنیا نشوی، می بازی »

[1] . ملتفت : ۱. آگاه، بااطلاع، باخبر ۲. متوجه، مراقب، مواظب

۱۲آبان ۱۳۹۱