🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 «درنوروز ویرگول ها»

(ثبت: 268272) اسفند 20, 1402 

 

درد سفر می¬کند
درطلوعِ کلماتی که دردمند بودند
عازم می¬شود به کودکی پیرمردی
که
مردانگی اش درسرمای خیابان جان سپرد!
نترس
من تمامِ فوبیای خودم را درجوانی از دست دادم
من تمامِ فقر خودم را درکنارِ خیابان حراج کردم
و حالا مطمئن نیستم
سطرهای بزرگسال خودم را برروی صحنه ی زندگی شاداب ببینم
و گمان می رود
از خاطرِ باران رفته باشم
درذهنِ آن دیوارِ انقلابی که
نقوش آن برگونه ی خویش آواره شدند
من جامانده¬ی یک مانده¬ام
جامانده ی هذیانِ اتاقی که به نقطه ی آغاز باز می¬گردد
و عذابِ ابدی انسان را تا پایان ادامه می¬دهد
می¬دهد
درنوروز ویرگول ها
چه کسی عیدانه ی نقطه ویرگول را به من می¬دهد
چه کسی قلبِ بیمارِ موسیقی را
درکنارِ خیابان می¬شنود
او نیاز به آزمایش دارد
می¬خواهد مثلِ خورشید خواننده شود!
من مثلِ رازهایی زیسته¬ام
که
مثلِ باد بی هیچ لبخندی گریان شدند!
من بی اختیار اختیار را زیسته¬ام
و بی هیچ اراده¬ای نغمه های مرگ را پیموده¬ام!
دراین غروبِ سرمازده
شب به سوی زمستانی می¬رود که
شکوفه هایش را از دست داده است
روز درآغوشِ کوچه¬ای است که
نسیمِ خودش را فراموش می¬کند
هرگز عاشقِ شعر نباش
او فرهیخته ی خوبی نیست
خانه بدوشی است که خانه ی خودش را ویران کرده است
و درویرانه هایی آباد غم می¬خورد
مثلِ باورِ خودت باش
مانند قلمی که گریه ها را با اردی بهشت نقاشی می¬کند
افسوس آنگاه که گوش می¬سپارم
به نگاهی که دربن بستِ فقر پیر می¬شود
من مثلِ تو مثلِ یک چراغِ راهنما
چشمانم را به دست مصیبت سپرده¬ام
مصیبت خود ِواقعی سه نقطه بود که
مسیرِ خود را پیرمردانه گُم کردند!
به اشکستان آب گوش بسپار
و به صدای رودِستان سکوت بدرود بگو
حادثه درمن تو و او
تصویری از رنجِ میدانی است
که آزادی اش را از دست داده است!
همیشه درمن زندگی می¬کنی
مثلِ دیوانگی ثانیه ، جنونِ دقیقه و جنوبِ ساعت
مثلِ آواره گی دلیل و دشواری زخم
زیستن درضمیر این اکنون سخت است
او گزاره¬ای است که هرگز نهاد نشد!

 

عابدین پاپی(آرام)
19/12/1402

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. معصومه بیرانوند

    اسفند 20, 1402

    سلام و درود بر شما

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا