🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
گر چه تقدیری به تدبیری بیان
بین حق باطل جدایی هر زمان
ای به آگاهی کشیدی رسم را
با رسانا بی رسانایی عیان
تجربت حاصل به دورانی نگاه
کن قیاسی با دگر دوره همان
ابتدا کاری روا باشد عزیز
انتهایش فتنه شومی ای جوان
گر چه فریادی به نجوا آشکار
بشنوی از کائناتی در جهان
حکمرانان رؤیتی در هر دیار
گر سیاست روزگاری کجروان
هر یکی با حیله مردم را فریب
با عقاید مرز بومی با زبان
خشت اول کج نهادی را چکار
دست معماری ندیدی چیدمان
حال را با دی قیاسی کن نگاه
منحرف افکار شلّاقی چنان
گرده خلقی را زند سودآوری
جیب خود را پر دگر خالی بدان
وای بر ما ساده لوحان روزگار
دست خود دادیم کرسی رایگان
بر کسانی معنوی باطن نظر
همچو میشانی به پوشش گرگسان
هر چه گویم هر چه حلّاجی کنم
بی گریز از فتنه هایی در جهان
زیر خاکی رفتگانی را ولی
هان نبینی دفن گودالی که فان
مرگ را عزّت سعادت راه را
انتخابی با دلی پژمرده جان
پند بشنو ای جوانی آرزو
از همان دیرینه سالی مرزبان
مرزها را پاسداری از عدو
تا به آن حد جسم را خالی ز جان
ولی اله بایبوردی
28 / 07 / 1401
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
بستن فرم