🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
تا فدای تو شدم گفتی دگر دیر شده
چشم از دیدن جان دادن تو سیر شده
در همان لحظه که جان از تن من میبردند
خبر آمد که اجل با همه درگیر شده
همه گفتند که جانش به بزرگی تو ببخش
گفت شرمنده دگر در غل و زنجیر شده
همه گفتند جوان است، برایش زود است
پوزخندی زد و گفت روح بسی پیر شده
ناگهان جسم به سوی صنمم راه افتاد
اجلم گفت از عشق جسم تو تسخیر شده
جسم بی جان من افتاد به پای تو ولی
دیدم آن جسم به دست قدمت زیر شده
گریه میکردم و ناگه اجلم گفت بس است
تا همینجای در این مرگ تو تاخیر شده
گفت این مرد بهشت هم برود میسوزد
جسم و روح او چه بسیار که تحقیر شده
همه گفتند همانگونه که معشوقت گفت
چه بمیری چه نمیری تو، دگر دیر شده
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
بهمن 21, 1402
فوق العاده بود 👌👏
دس خوش 🌹
پاسخ
بستن فرم