🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
«بسته ام دل را به چشمانی که نیست» [1]
گوهرِ عشقی به دورانی که نیست
در پی او جستجوها کرده ام
سر نهاده بر بیابانی که نیست
مردمی زار و پریشان دیده ام
مثلِ من از غم پریشانی که نیست
هر کجا رفتم سخن از جنگ بود
عشق را دیدم فراخوانی که نیست
گفتی از شادی، در این دوران درد
جز غمی در سینه مهمانی که نیست
با چراغی از فروغ معرفت
شیخ شد جویای انسانی که نیست
دور دستم، در شمالِ خاکِ عشق
مرثیه خوانِِ خراسانی که نیست
وعده ام دادی به باران بهار
آه، کو؟ دیگر بهارانی که نیست… !
[1] . مصرع از خانم مینا پیک
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
آذر 21, 1399
سلام و درود
چه زیبا و غم انگیز!
پاسخ
آذر 21, 1399
سلام و درود
سپاس از مهر حضور عزیز جانم
در پناه خدا 🌿🙏❤️🙏🌿
پاسخ
آذر 21, 1399
درودها جناب خراسانی عزیز
عالی بود
پاسخ
آذر 21, 1399
سلام و درود
سپاس از حضور گرمتان
در پناه خدا 🌿❤️🙏❤️🌿
پاسخ
آذر 21, 1399
سلام و عرض ادب
مثل همیشه عالی💐💐💐
در پناه حق باشید💐
پاسخ
آذر 22, 1399
سلام و درود
سپلس از مهر حضورتان
در پناه خدا 🌿🙏❤️🙏🌿
پاسخ
بستن فرم