🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 رسوایی

(ثبت: 220431) دی 13, 1398 

 

ساقی رها کن ببین این دلی حیرانی ام
هیچ میاور تو جام در پس تنهایی ام
خسته ز می گشته ام رو تو سبو را شکن
یا که بگو بر رفیق از غم بیماری ام
با نفسِ یار شدم همدم و همراز دل
در خمِ ابروی او رفت همه بینایی ام
رفته به باد فنا هیچ ندارم امید
پرده ی پندار من با همه دینداری ام
این دل دیوانه ام در تب و تاب است هنوز
بسته به گیسوی اوست گر همه بیداری ام
گو به لبت بسته ام بوس وکنارت چه شد
چین و شکن را ببین در غم زیبایی ام
یا تو بیا نزد من یا که ببر جان و تن
طعمه ی صید تو شد این همه رسوایی ام
پرده ی اسرار من خالِ لبِ روی تو
جادوی گیسوی تو صحبتِ لیلایی ام
در حرم راز دل قصه ی افسونگری است
ما و ملک را بگو زین همه شیدایی ام
پیشه ی من عاشقی است این تن و جان را کنم
خاک سر کوی تو با سر سودایی ام

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

نظرها
  1. طارق خراسانی

    دی 13, 1398

    ساقی رها کن ببین این دل حیرانی ام
    هیچ میاور تو جام در پس تنهایی ام
    خسته ز می گشته ام رو تو سبو را شکن
    یا که بگو بر رفیق از غم بیماری ام

    🌷🌷🌷

    سلام و عرض خیرمقدم

    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏🌿

  2. علی معصومی

    دی 13, 1398

    درود و ارادت ها
    🍃🌺🌸🌺🌸🌷🌸🍃

    • سلام و عرض ادب استاد معصومی گرانقدر
      سپاس بزرگوار
      🌹🌿❤️🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا