🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 نیرنگ

(ثبت: 232945) آبان 7, 1399 

 

مراست استخوانی در گلو مانده
و بغضی سنگین با هق هقی فرو خورده
شرمی عجیب وادارم می کند به صبر
اما نه نای که نوای ناشکیب گویم
نه دل که دلبری دیگر جویم
به تیر تهمت یاران
و دشنه ی یار جفاجو
دلم را هزار هزار تکه می فروشند
نفس نمی آید
هر لحظه مرگ صدایم می زند
در همین حوالی شاید نزدیکتر از تار موی تو
آی بی مروت
کجا
به ندای کدام ناجوانمردی دل سپردی
خیالت تخت
او را می شناسم
سال هاست که طبل رسوایی اش شنیده می شود
چشمهایت را باز کن
یادت هست لالایی شیرین و فرهاد را
او قاتل صدها فرهاد
و فریبنده هزاران شیرین است
وقتی در بیستون دیگر تیشه ای به سکوت نشست
آن گاه که گفت شیرین مرده است
خود ضربه ای نواخت
نقشه هایش پا برجاست
چون می داند نه شیرین و نه فرهاد
نه لیلی نه مجنون
نه وامق و نه عذرا
نه بیژن نه منیژه
هرگز نمی میرند
چون عشق همیشه زنده است
****
مرا چون بیژن چاهی آرزوست
و چون فرهاد کوهی
ولی او می آید
سلانه سلانه گام برمی دارد
وقتی که ماه خوابیده
و ستاره ها به میهمانی خورشید رفته اند
سردرگم خیال
به رؤیای فرهاد می رود
در چشمان او
این پیر فرتوت و گوژپشت
انگار باز نقشه ای دارد
اسیر وسوسه اش نمی شود
اما عجوزه امیدوار از پا نمی نشیند
او این بار خود را به شیرین رساند
و فریاد برآورد
فرهاد مرده است…

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نقدها
  1. اکبر رشنو

    آبان 7, 1399

    سلام

    این سروده که بر سبک وسیاق سپید باید سروده می شد
    مقداری در حشورفته باید کمی ویرایش شود
    که اکنون فعلا در ویرایش ، نو نویسی می شود
    ودر باره محتو ا شاید در بعد گفته شود
    و
    اما شعر در دلنوشته باید به تدریج در سلک شعر حرفه ای وبا ضوابط و شرایط سرایش قالب مورد نظر قرار گیرد
    وچون به اشترا ک می آید ودر معرض دید وقضاوت اذهان
    لذا با کیل ومنطق شعری سنجده می شود
    وبدین تر تیب شعر به طریق زیر و یرایش می شود :

    استخوانی در گلو
    بغضی سنگین
    هق هقی فرو خورده
    شرمی عجیب واصبر
    اما
    نوای ناشکیب گویدم
    دلبری دیگر
    به تیر تهمت یاران
    هزار تکه دلم می فروشند
    نفس نمی آید
    هر لحظه صدای مرگ
    نزدیکتر از تار موی تو
    آی
    کجا
    به ندای کدام ناجوانمردی دل سپردی
    خیالت تخت
    او را می شناسم
    سال هاست که طبل رسوایی اش شنیده می شود
    چشمهایت را باز کن
    یادت هست لالایی شیرین و فرهاد را
    او قاتل صدها فرهاد
    و فریبنده هزاران شیرین است
    وقتی تیشه ای به سکوت نشست
    آن گاه که گفت شیرین مرده است
    خود ضربه ای نواخت
    نقشه هایش پا برجاست
    چون می داند نه شیرین و نه فرهاد
    نه لیلی نه مجنون ها
    هرگز نمی میرند

    ****
    چاهی آرزوست
    و
    کوهی
    ولی او می آید
    سلانه سلانه
    وقتی که ماه خوابیده
    و ستاره ها به میهمانی خورشید رفته اند
    سردرگم خیال
    به رؤیای فرهاد می رود
    در چشمان او
    این پیر فرتوت و کوژپشت
    انگار باز نقشه ای دارد
    اما عجوزه امیدوار
    او این بار خود را به شیرین رساند
    فریاد برآورد
    فرهاد مرده

    وبدین ترتیب همه ی واژگان وعبارات که حذف شده اند به نوعی حشو محسوبند
    چون موجب اطاله ی شعر گردیده وهیچ نقشی در ایجاد مضمون وافزونی شعر نداشته اند

    تا مجالی دیگر به این ویرایش بسنده ست

    با ارادت

نظرها
  1. رسول رشیدی راد

    آبان 7, 1399

    🌹🌹🌹🌹💐💐💐💐

  2. مازیار نژادیان

    آبان 7, 1399

    گفتنی ها را استاد رشنو فرمودند
    حس خوبی در شعرتان جاری است که سوق دادن آۀن به سمت سپید نویسی
    می تواند خالق آثاری به مراتب زیبا تر باشد.
    نویسان وپایدار باشید
    🌹🌹🌹🌹🌹🌹

  3. جواد مهدی پور

    آبان 7, 1399

    درود بر شما جناب مزینانی عزیز

    شعر خوبی از شما خواندم

    از مطالب ارزشمند استاد رشنو هم بهره مند شدم

    زنده باشید به مهر

    💐💐💐

  4. علی معصومی

    آبان 8, 1399

    🌹🌹🍃🌹🍃👏

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا