🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
سرد و خموش، آتش بسیار میزند
رفتن … دوباره طبلِ عزادار میزند
خطهای ناموازی ِبیانتهای درد
صدها گلوله بر «خودِ» ِپندار میزند
من در دلم ز صحبتِ اضداد شاكیام
زیرا كه مُهر، بر لب ِاقرار میزند
متروكهای قریب كه هر عنكبوت ِنو
بر سقف ِخاكخوردهی آن تار میزند
دیگر كه گفته باز «انا الحق»كه محتسب
لبخندِ كودكانِ تو را دار میزند؟!
هرکس که ماندهاست چو فرهاد بیامان
بر کوهِ درد تیشۀ بیدار میزند
نوری غریب در شبِ تاریكِ رفتنت
اندوهِ آتشینِ مرا، جار میزند.
#فریبا_نوری
پانزدهم شهریور 1394
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (10):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (13):
دی 23, 1400
سلام و درود
سپاس از شما، خدا قوت
به نظرم غزل سنتی از شما کم تر دیده ایم.
پیروز و بهروز باشید در پناه خدا 🌹🌹🌹🌿🌿🌿
پاسخ
دی 23, 1400
سلام و سپاس از حضورتان
بله کمتر منتشر شده اند ولی به لحاظ تعداد بیشترند
🌷🌷🌷 شادکام باشید 🌷🌷🌷
پاسخ
دی 23, 1400
درود و احترام استادبانوی ادبیات و اندیشه
سرشار از قدرت و زیبایی
با اشتیاق خواندم و بهره و لذت بردم 🌺
پاسخ
دی 23, 1400
درود جناب یزدانی گرانقدر
سپاسگزارم از مهر حضور و دریافت نظر گرامیتان
🌷🌷🌷
پاسخ
دی 23, 1400
درود ها
نور غریب
اندوه آتشین👏🌨
پاسخ
دی 23, 1400
سلام جناب حسنی گرانقدر
سپاسگزارم از مهر حضورتان
🌷🌷🌷
پاسخ
دی 23, 1400
بسیار عالی ، درودها استاد نوری گرانقدرم👏👏👏
پاسخ
بستن فرم