محمد- علی زرندی( محمد علییاری)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
هر شب تو را می جویم و هر دم صدایت می کنم
تا صبح درمان دلِ پُر از جراحت می کنم
دادار گردون با تو ام، خون شد دلِ از گردونِ تو
با این همه داغ و درفش، ماهت خطابت می کنم
منظومه ام بی نظم شد ای نظم هستی دست تو
از دست تو من نزد تو امشب شکایت می کنم
این قصه ی تنهاییم تن می زند از گفت و گو
اما من دل خون شده از تو روایت می کنم
آن روزها رفتند و من شب ها نخفتم تا سحر
من در خیالات خودم هر شب نگاهت می کنم
امشب که مهمان تو ام در خوابم آی ای مهربان
تا بشنوی در خواب هم، من گل خطابت می کنم
من قصه ی درد تو را امشب حکایت می کنم
من حرفِ چشمان تو را امشب کتابت می کنم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم