🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
رقص باران تماشایی چشمانِ بهار
شده گل بر بدنِ شاخه یِ انتظار من
مرغ گُل پرستم اما متواری شده از
ضجه های خشکِ ریشه های انزجارِ من
من درختِ بی پرنده ام ، تو هیزم شکنی
تو بزن با تبری که از خودم ساخته ای
این شکستن شده عادتم ولی در عجبم
ضارب از این بدن ضربه خورم ساخته ای !
او که از چوبِ دلش داد تبر بر دستت
گفته بودت که ستم بر تنِ هیزُم نکنی
تو اگر ریشه ی من میشکنی باکی نیست
کاش آن پُتکِ جفاکار مرا گم نکنی!
دیگر از هجوم ضربه هایِ تقدیرِ تبر
هیچکس مرهمِ این شاخه یِ تنهایم نیست
قامتم خم شده از هجرت مرغانِ وفا
هیچکس غبطه خور ریشه ی رسوایم نیست
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
شهریور 23, 1402
او که از چوبِ دلش داد تبر بر دستت
گفته بودت که ستم بر تنِ هیزُم نکنی
تو اگر ریشه ی من میشکنی باکی نیست
کاش آن پُتکِ جفاکار مرا گم نکنی!
سلام سحر خانم
این بند را به علت اینکه صورخیال در آن به درستی به کار رفته و ترافیک تصویر نداشت ، انتخاب کردم
پاسخ
شهریور 23, 1402
درودتان گرامی بسیار سپاسگزارم از توجه شما🌹🙏🌱
پاسخ
شهریور 25, 1402
بانو سحر فهامی هنرمند
شعرتان رو دوست داشتم زیبا بود
،🌹🌹🌹🌹
پاسخ
شهریور 25, 1402
درودتان عزیز گرامی ، خرسند و مفتخرم ازین بابت🌹🌱
پاسخ
مهر 10, 1402
نقد یا نسیه مهم نیست در قاموس شاعران دیوانه مهم طبیعت شعر است..امام امت..شاعرعلی غرآبادی طبسی
پاسخ
مهر 14, 1402
درودتان گرامی💥💫🌹🦋🤍
پاسخ
بستن فرم