🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چه روزها که یک به یک گذشت و کم نشد
از این غرور لعنتی، که کهنه هم نشد
چه درس ها که پیش رو نهاد زندگی
از آن همه یکی نشد نشانه ام، نشد!
نشد که روز ما به شب رسد کنار عشق
نشد که شب سحر شود بدون غم، نشد
کنار نهر زندگی نشسته ایم و عمر
گذشت و جام زندگیِ مان که جم نشد
بلند قدرِ آرزو و دور راه ِآز
نصیبِ طفلِ عقل ما مگر ستم نشد؟
چه ارگ های آرزو که با تزلزلی
خراب شد، ولی یکی شبیه بم نشد
سلام می¬کنم به خلسه و خیال خوش
که شد میسرم هر آنچه گفتهام نشد!
(رضا محمدصالحی)
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):
مهر 9, 1402
سلام
متاسفانه همین طور است که می فرمایید . داستان زندگی و عشق آدمیزاد همین است
پاسخ
مهر 9, 1402
سلام مانای عزیز
نمیدانم چرا از فحوای این سروده بن بست و غم و … برداشت شده و بدتر آنکه دغدغه شخصی شاعر تلقی شده در حالیکه شعر به ماهو شعر است و هر کسی میتواند با آن هم ذات پنداری کند ، به هر حال از حضورتان ممنونم
پاسخ
مهر 9, 1402
سلام بر حضرت دوست
روزگاران بدی ست
قحطی شادی و فراوانی غم است
نمیدانستیم به اینجا خواهیمرسید
اینجایی که من ایستادهام یکنفس تا پایان است
در پناه خدا 🌿
پاسخ
مهر 9, 1402
شاعر ارجمند
ادیب فرهیخته
غزل زیبایتان را خواندم و لذت وافر بردم
مهرتان ماندگار
پاسخ
مهر 9, 1402
جناب رضا محمد صالحی ارجمند
درود بر شما واقعیت را بیان کرده اید اما صبوری لازم است
پشت هر ابر سیه خورشید است
🙏🌺🙏🌸🙏😔 🙏💐🌿
پاسخ
مهر 11, 1402
چه ارگ های آرزو که با تزلزلی
خراب شد، ولی یکی شبیه بم نشد
سلام برادر شاعرم هزار ماشاءالله بسیار زیبا بود
پاسخ
مهر 13, 1402
درودها بر شما
حناب صالحی نازنین
ذوقتان جوشان
♡♡♡
به نخل های سربریده دل مبند نازنین
به سرزمین مردگان کسی علم نشد
♡♡♡
پاسخ
بستن فرم