🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 سرطان گرفته ام

(ثبت: 213758) مرداد 31, 1398 

ديروز فهميدم كه بيمارم
يك غده از جنس خودآزاري
يك آدم بيمار، تنها، گُنگ
با شعرهايي كوچه بازاري

از دردسر، سردرد، مي پيچم
در شهري از باران رگباري
فرهاد گويي سخت مشغول است
در ذهن مجنونم به حجاري

از صبح تا شب غرق رويايم
شب تا سحر در فكر بيداري
يك توده از عشقت به جا مانده
در كله ام سگ مست و سيگاري

پيكي زد و هوش از سر من برد
پيمانه را تا خرخره خوردم
گيلاس ها را شوكران مي كرد
آن چشم هاي قهوه قاجاري

آن نازت اي تَن‌ْ ناز ما را كشت
با آن نگاه سرد تاتاري
اي نازي شبهاي برلينم
من عاشقت هستم، تو مختاري

ديگر زليخا يوسفم را خورد
گرگي نداند چيست خودداري
از او به جا پيراهني پاره
از من، مني مجنون ادواري

من فكر مي كردم كه چون ابري
بر اين بيابان سير مي باري
من فكر مي كردم كه مي سازي
من فكر مي كردم كه معماري

اما خرابش كرد، مي فهمي؟
اين سينه را پُك هاي تكراري
گفتم كه آوارم نكن كردي
دنيا به من يك من بدهكاري

من هرچه بودم پوچ تر كردي
يك صفر پوچم، پشت اعشاري
اي قاتل اي هند جگر خوارم
دست از سفر اي كاش برداري

گويم نرو اما تو خواهي رفت
پشت سرت اين مرد را داري
يك روز مي فهمم پشيماني
يك روز مي فهمي كه تب داري

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها
  1. سلام بر شما بزرگوار

    یک روز میفهمی پشیمانی

    درودتان باد

    🌺🌺🌺🌺🌺🌺🍃🌿💐

  2. مسیحا یاری

    شهریور 1, 1398

    یک سکانس زیبا از افکار جوانهای امروزی
    عالی بود با کلام

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا