🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
سیزده کلاغِ سیاه
در جهانِ من هرشب
قارقار میکردند
روزها بدل به شب و
آن کلاغها در شب
استتار میکردند
ا■
از سکوتِ شبهایم
با سکوت لبهایم
هی فرار میکردم…
بعدها که فهمیدم
آن سکوتها از من
هی فرار میکردند
ا■
از پدر به جز درد و
ضربهی کمربندش
توی ذهن من چیزی
بیشتر نمانده ولی
دیگران همیشه به او
افتخار میکردند
ا■
مادرم زنی مومن
خانهدار خوبی بود
-گرچه خانه دار نبود-
او امید داشت دعا
یا نمازها او را
خانه دار میکردند
ا■
روی تختخوابِ خودم
غرق میشدم در دود
تخت در اتاق ولی
پایـ/تخت “تهران” بود!
دودها تختِ مرا
یک مزار میکردند!
ا■
در میان تنهایی
خانهام مزارم شد
-پس، اتاق، جهانم بود-
سیزده کلاغ سیاه
در جهان من دائم
قارقار میکردند
علیرضا کامرانی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):