🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 شاخ خشک سرگذشت

(ثبت: 219666) آذر 28, 1398 
شاخ خشک سرگذشت

فصلِ سرما و تگرگ و گاهِ باران گشته است
این دل بی چتر من هم باز نالان گشته است

باد هست و کلبه‌‌ی جان نیز باران خورده‌ و
آهِ سرکش ناله‌اش مانندِ هذیان گشته است

بر نوایِ بَم که می‌خواند چنان طغیانِ رُود
حالِ دل ژولیده و فکرش پریشان گشته است

این همه رازِ مگو دارد به لب ، اندیشه اش
می‌کِشد آهِ فراوان و چه سوزان گشته است

شور می‌گیرد به کوچی ، از گذاری بی‌گذر
مانده است و بی دلیلی ،بندِ زندان‌گشته است

می‌کند رامشگری ها ، قطره های این سِرشک
ظاهری آرام اما بس خروشان گشته است

می‌پَرد سنجابِ جانم با غریو یک خروش
طفلکِ من بیقرار و سخت حیران گشته است

من خرامان می‌روم بر شاخِ خشکِ سرگذشت
جویبارِ دلْ گذشتم لیک ، جریان گشته است

شُرشُرِ باران کنارِ خش خشِ برگِ درخت
تا رسد آوای نابش ، روح شادان گشته است

بارشش چون زَمهریری بر دلِ تب دار من
مرهمی شایسته و تجویزِ درمان گشته است

آیه می‌خواند به ذهنم ، بوی باران و نَمش
رَدِّ تنهاییِ من ، گُم به خیابان گشته است

می‌خروشد تندرِ رُخداد ، بر بی قیدی ام
اینک اما دیگر این دل، نور باران گشته است

نغمه‌ ای رامش نوازم بر سرِ تالار دل
در ضمیرم یک من ِدیگر درخشان گشته است

 

سپیده طالبی
97/12/1