🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 شکوه های جوان

(ثبت: 5564) اسفند 2, 1396 

مسیر اشک و غم باقی،جوان دور از شکوه و تب

نشسته گوشه ای تنها،میان خلوت امشب

چنان آهی کشید از آن،دل پر بغض و قهرآلود

که شادی با همه هیبت،تهی کرد از هوا غب غب

تمام کوچه تاریک و هوا بغ کرده ست و پس

ترانه بی صدا جاری،سُرایش در غم است و بس

جوان در شکوه ها غرق و در آن دردی که در پنهان

هویدا گشته ست اما،به فریادش نیامد کس

جوان می گوید  و افلاک،روانه می کند در صف

به سوی کوچه اشکِ غم،به آهنگ حزین دف

دمی می نالد از دنیا،از این تب های دائم سرد

و آن دل های دریایی،که گم گشته به زیر کف

و مستی های هستی که،همه بسته به یک جام ست

که تا خالی شود عصیان،چو پر گردد دمی رام ست

سوار آرزو در گِل،قلم با بغض خود گوید:

جوانی در غم دوران،به دور از وصله ی کام ست

و آن مرد تمامی که،شهید آتش مین ست

جوان بعد او اما،یل میدان مورفین ست

سرای شهر ما جایی،پر از مقتول بی پایان

در احساس جوانی که،به زعمش تابع دین ست

؛دلم می گیرد از بامی،که غرق سایه ی خار ست

جوان آواره در کوچه،برای نان خود خوار ست

دلم می گیرد از دنیا،که دردش را رهایی نیست

و آن بیداد و ابهامی،که فریادش شب تار ست

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):