🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ضریح آینه و آب
اشکی بروی گونه خیسش چکید و رفت
نجوا نمود و از دلش آهی کشید و رفت
در ازدحام ساحت محبوب شهر عشق
با خاک راه حضرت جانان خزید و رفت
بی آنکه چشم دل بسپارد به غیر دوست
حتی کبوتری به نگاهش ندید و رفت
با عطر و بوی زمزمه ی دل وضو گرفت
شهدی دگر بحولُ ولایش چشید و رفت
گرد ضریح آینه و آب و آفتاب
با پای دل به عشق و ارادت چمید و رفت
وقتی که داد بار غمش را به دوش باد
حتی سبک تر از پر کاهی پرید و رفت
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
تیر 26, 1400
❤️🙏
پاسخ
تیر 26, 1400
سلام
غزلی زیبا
مانا باشید
سپاس
🌹🌺🌹🌺🌹
پاسخ
بستن فرم