🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 «عشق عاشقانه از سیگارش کام می¬گیرد»

(ثبت: 265357) آبان 15, 1402 

 

این اندوه ، شاد که می شود
عادت می کند کنارِ آداب نباشد
و ادب به ستوه می آید آنگاه که مؤدب نیست
کلماتی که جمله را دوست دارند فراموش نمی شوند
و من حماقت یک فقر را قبول دارم
آنگاه که در قیرِ خود فقیر می شود
بدترین حماقت قانع کردنِ یک فریاد است
آنگاه که می خواهد سکوتش را آگاه کند
برخیز
دیرگاهی است برگ ها به احترامِ شاخه ها صف کشیده¬اند
و رژه ی نقطه ها در مقابلِ ژنرالِ پائیز تماشایی است
هیچ را به جای همه جستجو کن
که در جنابِ هیچ نیست هایی هست می شوند
که
سال ها تبعید شده اند
تبعید شاید صدای پروازی باشد که
پرنده اش را گُم کرده است
می سُرایم خویشم را که در پیشم نیست
و به تماشای یگانگی گیاه می روم
تا می توانم
از هنگامه ی مرگ هنگامه ها می سازم
از باورهای رود به خود پنداری می رسم
من پیدایی خودم را در پیشانی آفتاب حس می کنم
و هیاهوی این هوهو، هی ها های هو که می کند
درشوقِ بوفِ کورم
به میعادِ دروغی می رسم که صادق نشد
دیرگاهی است
سال هایم به زمستانی سیاه دل بسته اند
و پشتِ سرم بارانی بارانی اش را پوشیده است
او می خواهد
تمامِ قطارهای زندگی را رود کند
باورکه سرما می خورد
عطسه ها بارورمی شوند
و گرما به سوی فصلی پرواز می کند
که
جنوب اش آکنده از سرفه است
آه ای برفِ پرحرف
قرن هاست که درگُم کرده های خودم
گُم کرده ی تو را پیدا کرده ام!
کجایی ای خسته ی یک هسته، کجایی؟
بنشین دربرابر این جوانی که عاشقانه صندلی اش پیر شد!
تقصیر تو نیست
که موهای هر ضمیری بلند می شوند
ای ضمیر منفصل
هرچه هست زیر سرِ این آذر است
او خوب می داند
مرگی از صبح تا شب با زندگی ماست!
عشق عاشقانه از سیگارش کام می گیرد
و پناه می برد
به معتادی که در آوارگی خودش آوار شده است!

عابدین پاپی(ارام)
14/8/1402

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا