🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 عیش تاریخ

(ثبت: 4199) خرداد 17, 1396 
عیش تاریخ

ترس از نگاه خورشید،
می دوید بر جای پای خیال
و وحشت
تندیس ابلیس بود،
بر پایه های زمین.
گوشه های عشق تاریک می نمود
و مرغاب آرزو
تحفه بیگانه ای که
اشک را
با خنجر نفرت
مشق می کرد
و گونه های این کودکان را
به تسلیم
آرزو.
در تاک نگاهم
جز خواب دوستی
مرا مست نخواهی جست
جز آنکه
ضحاکی
مرا به عیش تاریخی
بر دار کند.
دالان این گناه
دست خط
موسمی است
که بهارش را
به جرم پاییز دار می زنند
و عشق را
به تجسم گناه
معدوم.
ای کاش شانه های عمرم
همقدر
پاییزت بود
و کوچک نگاهم
بیتوته ای که در آن
با تو همساز شوم.
در بغض این روزگار
مرا نیست
جز شرم نامه ای بیش برای تو
که از دست خطش
اشک میچکد
بر صورت
تاریخ.
فرزین.م

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):