🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 غبار

(ثبت: 6929) آبان 1, 1397 

در بی تمامت دوست داشتنت

سراسر سینه سهم هق ، هقم

بی پناه و بال

به تو پر می کشم

” زخم”

چیزی از سفرم

درچشم عزیمتم

” هیهات و هرگز”

آخرین حروف بالاتر از حساب

” عشق “

و

این همه ی من بودم

به سمندی نگاه

عرِ قی بود سرخ

روی دستان همیشه

مشایعتم می کرد…

چندین هفت خوان

سپری  شده درمن

تا اکنون هزار دام و بند

می گسلم

کنون نوبت حلقه های جنون

شده بر دست و دلم

سلول ، سلول ، 

” یکی می شوم…”

بفهم !

به تو!

هزار اَبَر ابر غم

به یکی نگاهت می شکنم…

باران بهاران می شوم …

پر شور و شرر با کف و دف

میانه باد و کف سر می کشم…

سبز ، سرو

در غبار گامهای تو 

سر ا ز پای ناشناسم

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):