🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در بی تمامت دوست داشتنت
سراسر سینه سهم هق ، هقم
بی پناه و بال
به تو پر می کشم
” زخم”
چیزی از سفرم
درچشم عزیمتم
” هیهات و هرگز”
آخرین حروف بالاتر از حساب
” عشق “
و
این همه ی من بودم
به سمندی نگاه
عرِ قی بود سرخ
روی دستان همیشه
مشایعتم می کرد…
چندین هفت خوان
سپری شده درمن
تا اکنون هزار دام و بند
می گسلم
کنون نوبت حلقه های جنون
شده بر دست و دلم
سلول ، سلول ،
” یکی می شوم…”
بفهم !
به تو!
هزار اَبَر ابر غم
به یکی نگاهت می شکنم…
باران بهاران می شوم …
پر شور و شرر با کف و دف
میانه باد و کف سر می کشم…
سبز ، سرو
در غبار گامهای تو
سر ا ز پای ناشناسم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):