🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
غزل ، شِعرِ شَعر
گر که بگشایی به پیشم خرمن مویت به ناز
عقدهء دل نازنینم میکنم پیش تو باز
با سرانگشتان احساسم کنم شانه سرت
تا که هر تاری ز مویت قصه ایی آرد دراز
تو پریشان زلف مشکین کن به اطوار و به ناز
شَعرت آنگه میکنم زینت به شِعری دلنواز
شَعرِ بازت را ببافم تا بگردم شَعرباف
گه ببافم شَعر و گه شِعری بیارم در فراز
شاعر مویت شوم در پیچ و در امواج آن
پیچ و خمهایی مرجح بر بیابان حجاز
چون بریزد آبشار مویت از سر بر سریر
آن بتی گردی که باید خواند رو سویت نماز
می کنی از چهره زلفت را به چرخی تار و مار
شعر راضی سر در آرد آن زمان در سوز ساز
سوی من هم کن نگاهی تا دهی جانم به تن
ورنه پیشت جان دهم ، جان دادنی بس جانگداز.
سیدرضاموسوی راضی
در بحر رمل مثمن محذوف
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
تیر 20, 1401
شَعرِ بازت را ببافم تا بگردم شَعرباف
گه ببافم شَعر و گه شِعری بیارم در فراز
درودها برشما زیبا بود 🌺🌺❤❤
پاسخ
تیر 23, 1401
🙏🙏🙏💖💖💖
سپاس مهرنگاهتان را.
زیبایی واقعی در نگاه پرمهر شما و بذل عنایتتان است. روزگارتان همنوا با عشق.
پاسخ
بستن فرم