🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 فانوس

(ثبت: 257346) اسفند 25, 1401 

نبضِ اندیشه ی من جان دو چندان بگرفت
در رگش خون غزل‌های تو جریان بگرفت

ابریم، بارش هر بارِ تو چون ریخت بمن
قلبِ مردابِ مرا بانگ خروشان بگرفت

چشم بی سوی تو یعقوب که فانوس رَهم
چاک شد تا خبر از مصر به کنعان بگرفت

هم قسم شد سر هر موج خروشان با خون
تا که دریای لبم بوسه ی پنهان ،بگرفت

وقت بوسیدن تو سیب مرا گاز زدی
سرخ تر او که چنان بوی پریشان بگرفت

کاه بودم به تمسخر لگدم میزد باد
کهربا گشتی و این غائله پایان بگرفت

آیتِ شهر چه سبّابه به دندان زده است
که چه شد مور قلم را ز سلیمان بگرفت

 

میثم علی یزدی/آیت

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها
  1. طارق خراسانی

    اسفند 25, 1401

    سلام و درود

    بسیار زیباست

    در پناه خدا 🌱🌹👌👌👌👌👌🌹🌱

  2. میثم علی یزدی

    اسفند 26, 1401

    درود استاد طارق خراسانی

    سپاسگزارم

  3. غلامحسین جمعی

    اسفند 26, 1401

    آیتِ شهر چه سبّابه به دندان زده است
    که چه شد مور قلم را ز سلیمان بگرفت
    درودو سپاس بزرگوار دستمریزاد

    زیبا و دوست داشتنی است

    🙏🙏🙏🙏🙏

    • میثم علی یزدی

      اسفند 26, 1401

      درود دوست شاعرم
      جناب جمعی

      پاینده باشید

  4. حسن نبی

    اسفند 26, 1401

    درودها بسیار زیبا و پرمغز لذت بردم لمتان نویسا🌹

  5. میثم علی یزدی

    اسفند 29, 1401

    عرض ادب جناب نبی

    سپاسگزارم

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا