🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نبضِ اندیشه ی من جان دو چندان بگرفت
در رگش خون غزلهای تو جریان بگرفت
ابریم، بارش هر بارِ تو چون ریخت بمن
قلبِ مردابِ مرا بانگ خروشان بگرفت
چشم بی سوی تو یعقوب که فانوس رَهم
چاک شد تا خبر از مصر به کنعان بگرفت
هم قسم شد سر هر موج خروشان با خون
تا که دریای لبم بوسه ی پنهان ،بگرفت
وقت بوسیدن تو سیب مرا گاز زدی
سرخ تر او که چنان بوی پریشان بگرفت
کاه بودم به تمسخر لگدم میزد باد
کهربا گشتی و این غائله پایان بگرفت
آیتِ شهر چه سبّابه به دندان زده است
که چه شد مور قلم را ز سلیمان بگرفت
میثم علی یزدی/آیت
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
اسفند 25, 1401
سلام و درود
بسیار زیباست
در پناه خدا 🌱🌹👌👌👌👌👌🌹🌱
پاسخ
اسفند 26, 1401
درود استاد طارق خراسانی
سپاسگزارم
پاسخ
اسفند 26, 1401
آیتِ شهر چه سبّابه به دندان زده است
که چه شد مور قلم را ز سلیمان بگرفت
درودو سپاس بزرگوار دستمریزاد
زیبا و دوست داشتنی است
🙏🙏🙏🙏🙏
پاسخ
اسفند 26, 1401
درود دوست شاعرم
جناب جمعی
پاینده باشید
پاسخ
اسفند 26, 1401
درودها بسیار زیبا و پرمغز لذت بردم لمتان نویسا🌹
پاسخ
اسفند 29, 1401
عرض ادب جناب نبی
سپاسگزارم
پاسخ
بستن فرم