🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در درون پیله او خواب و به سر بیداری است
کرم ابریشم گرفتار شبی تکراری است
پوشش پیله اگر چه باشد از جنس حریر
آن به شب خفتن میان این حریر اجباری است
خواست تا رخساره را تابان کند روی همه
پیکر نارَس هویدا کردنش، بیزاری است
خندهی تلخی به گوش کرم در پیله رسید
بیخبر خفته به پیله، آن گمان بیماری است
ناگهان آن تن دگرگون گشت و او جانی گرفت
حاصل آن صبر ایوب این نکو معماری است
از درون پیله چون شهباز روی آمد پدید
باور این تن شکافی در بَدان دشواری است
عاقبت هر کس بزاید از درون فرزند خویش
بیگمان این حاصل عمری نکو پنداری است
یزدان مشایخی
شانزدهم اسفندماه سال هزاروسیصدونودهفت
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):