🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
عشق ما در پیله خود غم نداشت..
در گلستان آمد و پروانه شد….
نیمه شب آمد بنوشد شهد عشق…
عاقل آمد صبحدم دیوانه شد…
ذات او پروانه اما تا ابد بی پیله بود…
شهد یکرنگی خود را نوش کرد از جان من..
با نگاهم پر زد و از دیدگانم دور شد….
زیر پایش نقش بسته گرمی دامان من…
نیمه شب رفتم به دیدار دلش….
جمله نُتها در دلش لرزیده بود…
سایه ام شد سایبان قلب او….
از هجوم سایه ها ترسیده بود…
روزها رقصید در پیوند نور….
فال عشق و عاشقی را شب گرفت…
بوسه از جنس محبت زد به ماه…
سردی احساس من را تب گرفت..
لحظه ای خوابید در آغوش من…
روشن آمد ناگهان خاموش رفت…
خواستم شعری شود در دفترم…
دفتر اشعار من از هوش رفت…
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
دی 9, 1401
لحظه ای خوابید در آغوش من…
روشن آمد ناگهان خاموش رفت…
خواستم شعری شود در دفترم…
دفتر اشعار من از هوش رفت…
سلام و درود
عالی ست
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌹🌿
پاسخ
دی 9, 1401
درود بر شما…
ممنونم از لطفتون…
شاد باشید
پاسخ
دی 9, 1401
سلام و درود بر شما
بسیار زیباست
پاسخ
دی 9, 1401
درودتان…
ممنونم از شما
پاسخ
دی 9, 1401
درود بر شما
بسیار زیبا سروده اید
💐💐💐🌿
پاسخ
دی 9, 1401
درودها بر شما..
زیبایی نگاه شماست…
شاد باشید
✨️💥✨️💥✨️💥
پاسخ
دی 9, 1401
سلام موید باشید
پاسخ
دی 9, 1401
سلام استاد گرانقدر
شاد باشید
🌹🌷🌷🌹🌹
پاسخ
دی 10, 1401
سلام و درود و خدا قوت
پاسخ
دی 23, 1401
درود بر شما عزیزم…
شاد باشید
پاسخ
بستن فرم