🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
می گریزم از صدا
از صدای غم، صـدای آشنا
در سکوت دهشت انگیز شب وحشیِ رام
دیده ام خونین غمِ پُر داد را
می گریزم از صدا
*
می گریزم از نگاه
از نگاهی کـــه شناسد رمــز آه
چشمهـایی اژدهـایند و دهن هـــایی نهنگ
تا کـه میدانند هموار است راه
می سپارندت به چاه
*
می گریزم از سحر
از شروعِ لحظه هــــای دردسر
باز بـــا تـکرار در تـکرار ، تـکراری شدم
سایه، سرگردان پی شمس و قمر
عمر در حال گذر
*
می گریزم از زمین
از زمینی که پُر است از بُخل و کین
من درین زندان که می چرخد به دور خویش گیج
چند کیلو خاک مقروضم، همین.
می دهم آن را یقین
*
دادا بیلوردی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
دی 22, 1400
باسلام
احسنت همتبار ومایهی افتخارید
م.مهتاب👏
پاسخ
دی 22, 1400
سلام استاد عزیز و آفرین
این قسمت از بند دوم اینجوری روان تر نیست؟؛
از نگاهی آشنا با رمز آه
و برای تکرار نشدن کلمه “آشنا” به جاش در بند اول مثلا “دردها” بیاد
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
پاسخ
دی 22, 1400
سلام و درود و ارادت، خدا قوت،
شب وحشی رام؟! یعنی چطور؟
پاسخ
دی 22, 1400
می گریزم از نگاه
از نگاهی کـــه شناسد رمــز آه
چشمهـایی اژدهـایند و دهن هـــایی نهنگ
تا کـه میدانند هموار است راه
می سپارندت به چاه
سلام و درود 🌷🌷🌷
پاسخ
بستن فرم