🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بی پروا
روی نیمکت رنگی پارک
بنشین
و غروب خورشید را
تماشا کن …
درست مثلِ
ساعت ِ گشودن ِ قلب ات
در احساسی عمیق
و تجربه ای مقدس
…
نه !
رنگ ها را که تشریح نمی کنند
صدایشان را پیدا کن !
.
.
.
بهار ،
اجتناب ناپذیر است :
برای بیشه ها و تپه ها ،
برای آبادی های فراموش شده ،
برای معابد متروک ،
برای قبرهای تو سری خورده ،
همیشه می آید
با دوره ی ابر های اش
با دوره ی باران های اش
با دوره ی شکفتن گل ها …
بهار ،
اجتناب ناپذیر است :
برای کولی های شیر فروش ،
برای پرندگان مهاجر ،
برای راهبانِ در حصار ،
برای شاعرانِ مرده ،
همیشه می رود
با شکوفه های ریخته
با آوازهای محزون
با پنجره های باز … در تمام روز
بهار ،
اجتناب ناپذیر است :
برای تمام خاک ،
همیشه می آید
همیشه می رود .
فریبانوری
یکم تیر ماه نود و شش
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (10):
بهمن 22, 1397
درود
لذت بردم🌸🌸🌸🌸
پاسخ
بهمن 23, 1397
سلامخانمنوری
قبل از هرچیز برای پسر نازنینتان سلامتی و بهروزی آرزو می کنم .
شعر زیبای ست
در پناه خدا 👏
پاسخ
بهمن 23, 1397
چون قبلا بر این شعر هم نوشتم کپی کردم نظرم رو
نامه ای برای پسرم (1)
در نامه اول مادری آموزنده که نشسته
که می آموزاند
نشستن روی نیمکت رنگی پارک و بی پروائی را
دیدن زیبائی ها . . .
از آن دست که خودش زیبا دیده است
و تجربه احساسی که برای مادر مقدس بوده است
و باز هم می آموزاند طریق دیدن و شنیدن رنگ ها را
و بعد از آن از زندگی و سبزی از سرو بودن و سبز بودن زبان می گشاید
و از هر آنچه که فکرمی کند پسر باید از آنها دور بوده و حذر کند
و نوید آمدن بهار را می دهد با همه اتفاقاتی که در دنیا افتاده ، می افتد ، و خواهد افتاد
باشید و بتابید بانو🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم