🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 نعش ستاره

(ثبت: 5200) آذر 28, 1396 

در نگاهت ،حقیقتی پیداست

من ز چشمَ ت دوباره افتادم

منجی  روزهای تلخ توام

ساده اکنون کناره افتادم

کاخ رویایی تو را افسوس

نا سپاسی دوباره ویران کرد

برتو خواندم اذان عشق ولیک

ناگهان از مناره افتادم

دردِ تو دردِ نفسِ لاکردار

آن نقاب از رُخ ات  دگر بردار

بس نشد فتنه های ناهنجار؟

باغمی از قواره افتادم

کار تو کشتنِ شرافت بود

عافیت از تو عین آفت بود

سیبِ دندان گزیده ای هستم

که ز دستت  دوباره افتادم

یک مترسک اگر چه بی جانست

حافظِ  گندم است و گندم زار

ای ملخ بذر معرفت خوردی

یادِ دردِ هزاره افتاده ام

لاف اگر می زنی، بزن امـا

منجی ات را مکش به نادانی

تیرِ نادانی ات به قلبم خورد

گر تو دیدی  ز باره افتادم

عقلِ نادان کجا و دانایی

کارِ عشقم؟! ندیده دنیایی

لایقِ عاشقی نبودی تو

یادِ آب و فواره افتادم

دلِ تو از خدا چه غافل بود!!

جیغِ  روباه زیر پرتو ماه

استخاره به یاری ات  بد بود

یادِ آن استخاره افتادم

نه تو آن قلّه  بوده ای ، هرگز

که به پا سنگ خاره ای بودی

خاره سنگی که پای من بشکست

یادِ آن سنگِ خاره افتادم

بدترین اتفاق ؟‍ عمری بود

که به پای تو من هدر کردم

پاره پاره تو را کمک کردم

در غمی پاره پاره افتادم

مثل ناجنس افعیان  بودی

زهرِ تو بوده ناجوانمردی

مثلِ کرمی که ساقه ها را خورد

مثلِ نعشِ ستاره افتادم

پ . ن

آثار زخم ها گاهی میمانند ، مانند این شعر 

سال هاست او را بخشیده ام …

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):