🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نقره داغ
وقتیکه میگیرد غم عشقت سراغم را
زل می زنم سمت اقاقی های باغم را
یادت همیشه با وفاتر بوده می آید
تا تازه سازد روزهای درد و داغم را
برف سپیدی بر سرم باریده از آنشب
کز من ربودی طره های پَرکلاغ ام را
ای جان حکایت دارد این دلدادگی آری
لبریز کن با جرعه های خود ایاغم را
یارب چرا از من گرفته برنگرداندی ؟
آن چشم های مهربان مست و زاغم را
هر شب تماشا می کنم ماه خیالت را
پر می کنم با عشق تو نفت چراغم را
حالا که با ما رونقی از نوبهاران نیست
باید بسازم روزگار نقره داغ ام را
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
بهمن 17, 1398
سلام و درود
بسیار عالی
به علت مسافرت های پی در پی کمتر فرصت می کنم خدمت دوستان. گرانقدرم برسم.
در پناه خدا شاد زی 🌿👏👏👏👏❤️🍃
پاسخ
بهمن 17, 1398
👏👏👏👏👏👏👏
چه اثر زیبا و قابل لمسی …
درودها آقای معصومی
لذت بردم از خوانش این شعر
مانا باشید به مهر💐🙏
پاسخ
بهمن 17, 1398
سلام
برف سپیدی بر سرم باریده از آنشب
کز من ربودی طره های پَرکلاغ ام را
با گذشت زمان موهای سرم همچون برف سپیدی شد …
هر چند با کبر سن همراه با دلدادگی دنیا را ترک می کنم …
دلنمیراد
استاد معصومی عزیز
🍃🍃🌺🌷🌺🍃🍃
پاسخ
بستن فرم