🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 نگین سوم خاتم شکست …

(ثبت: 6677) شهریور 27, 1397 

 

شد آنچنان که فلک هرچه را ندیده ببیند
از آن کسی که خدا خواست سربریده ببیند

برای قامت ِ سبز ِ صنوبران تناور
قبای زخم بدوزد … به خون تپیده ببیند

شد آنچنان که عطش بر لبان غنچه نشیند
فلک به چهره ی ساقی فرات ِدیده ببیند

کنار مهلکه نهری بجوشد و بخروشد
درون خیمه لبانی عطش گَزیده ببیند

ز باغ ِ پر ثمر عشق و از درخت  ِولایت
بگو به دست ستم ، شاخه ای که چیده ببیند!

گلوی نازک طفلی به تیر عقده گشایی
نبوده سابقه آنکه ، کسی دریده ببیند !

مصاف حنجر و خنجر ، نگاه خسته ی مادر
و خواهری که به سویش به سر دویده ، ببیند

هلا پرنده ی خونین پری که مردم چشمت
در آسمان شهادت به جان پریده ببیند

درآن ضیافت خون ای بسا که بنده ی دنیا
شبانه حُر شود و آن چه را شنیده ببیند

دوباره  قصه ی مردانی از تبار شهادت
در امتحان بزرگی  به ” سر ” رسیده ،  ببیند

که  َهر که را سفر عشق  ، نینوا برساند …
سری به نیزه بلند و سری خمیده  ببیند !

صعود ِ نور عجیبی است از تنوره ی خولی
مگر که پرده ز خورشید بر کشیده ، ببیند ؟

فغان که راهب دیری – به جای خلق مسلمان !-
شکوه معجزه را در سری  بریده ببیند

نگین سوّم خاتم شکست و چشم ِجهانی
غروب ، صورت خورشید خون چکیده ببیند
***
گرفته دامن ِ خورشید ِ سربرهنه ، سِرشکم
لهوف خوانده، از این یَم ، نمی چشیده ببیند

کنار ِ نوحه و روضه ، سرود یقظه بخوان تا
زمانه  شور و شعوری به هم تنیده ببیند

چه جای ماتم و شیون ؟ پگاه ِروشن عشق است
برای هر که طلوعی در این عقیده ببیند

چه نکته ها که نگفتیم و شعر از نفس افتاد
به سر دویده قلم تا همین قصیده ببیند

(رضا محمدصالحی)