![ابوالفضل زارعی](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2021/01/Frame_20210104_09_57_22-e1609811846293.png)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در نیمه شبی که خواب می دیدم
خوابی که پُر از جنون و دهشت بود
خوابی که زنی به داسِ خون افشان
در دست گرفته و تنش رَت بود
آلوده به میل و شهوتی دیرین
آلوده به کینه ای چه خون پالا
آمیخته عشق و انتقامِ او
فکرش چه کثیف و ظاهرش والا
آن پیکرِ بی حجابِ نورانی
سیمین و سپید و نقره اَفشان است
ناگاه تلنگری به ذهنم زد
گفتم نکُند که جفتِ شیطان است
نزدیکِ من آمد و لبانش را
چسباند به گونه و به لبهایم
او خرمَنِ سالیانِ عُمرم را
آتش زد و مانده بر لبان وایَم
ناگاه به ضربتی پُر از کینه
با داس به سینه و به قلبم زد
این قصه ی عشق و انتقام اوست
رانده شده، آدم این چنین شد رَد
در نیمه شبی که خواب می دیدم
خوابی که مرا به رعشه می ترساند
خوابی که تمام جسم و جانم را
در لرزه و غرق در عرق گرداند
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم