🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 هیچ برنوشتی را بر سرنوشت خود ننوشته ایم

(ثبت: 252003) مهر 20, 1401 

 

ما چیزی از دامان این شهر نمی دانیم
آنگاه که برفی پست مدرن
بر موهای جوگندمی آن می نشیند
در چشم های آن
دو دیالوگ تلخ در هماوردی شگرف اند
دو مونولوگ شیرین
که
در سینه ی این شهر
عرفانِ بودا و مذهب مانی را فاش نکرده اند
و محبت خاک را
با لحنی آرام برای انسان تفسیر نکرده اند
………….
من و تو
در دامان این شهر
هیچ برنوشتی را
بر سرنوشت خود ننوشته ایم
و هیچ پایانی را
در رمانِ خویش ، داستان نخوانده ایم !
من و تو
در دامان عقده های ادیپ این شهر
بزرگ شده ایم
و خیابان های شمال برای کنفرانس هنری ما
دودستی کف زدند
ولی در دستان خویش
هنوز هم کمی جنوب به یاد داریم…

 

عابدین پاپی(آرام)

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا