🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ما چیزی از دامان این شهر نمی دانیم
آنگاه که برفی پست مدرن
بر موهای جوگندمی آن می نشیند
در چشم های آن
دو دیالوگ تلخ در هماوردی شگرف اند
دو مونولوگ شیرین
که
در سینه ی این شهر
عرفانِ بودا و مذهب مانی را فاش نکرده اند
و محبت خاک را
با لحنی آرام برای انسان تفسیر نکرده اند
………….
من و تو
در دامان این شهر
هیچ برنوشتی را
بر سرنوشت خود ننوشته ایم
و هیچ پایانی را
در رمانِ خویش ، داستان نخوانده ایم !
من و تو
در دامان عقده های ادیپ این شهر
بزرگ شده ایم
و خیابان های شمال برای کنفرانس هنری ما
دودستی کف زدند
ولی در دستان خویش
هنوز هم کمی جنوب به یاد داریم…
عابدین پاپی(آرام)
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم