🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دوش از شوقش ز دل یک کاروان از ره رسید
لشگر اشکم پیاده ناگهان از ره رسید
خیمه ی آهم چو شد بر پا به دشت دامنم،
بهر استقبال از او، سربازِ جان از ره رسید
نام او بردم به لب، ناگه زبانم گُر گرفت
داغ کردم، سوختم، آتشفشان از ره رسید
جرعه جرعه، جامِ جان از شوق او لبریز شد
بافه بافه نور تا از آسمان از ره رسید
با ستاره های چشمانم نگاهش دوختم
ناگهان یک آسمان پُرکهکشان از ره رسید
من به چشم خویش دیدم عشق باریدن گرفت
بی تکلّف، صاف و ساده، مهربان از ره رسید
خواستم تا بوسه ای از او بگیرم، عشق گفت:
صبح نامَحرم ببین، لشگر کشان از ره رسید!
**************************************
برگزیده از کتاب مجموعه شعر«پایان نامه ی دل»سروده ی
قاسم یوسفی «ذوالفتون»
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
دی 22, 1402
من به چشم خویش دیدم عشق باریدن گرفت
بی تکلّف، صاف و ساده، مهربان از ره رسید
درود💐🌿💐
پاسخ
دی 22, 1402
سپاس سرکار خانم نوری هنرمندگرامی درود بر نگاه هنرمندتان 🌷🌿🌷🙏
پاسخ
دی 22, 1402
درود بر شما بسیار زیبا
سروده اید.
👏🌺👏🌸🌺
پاسخ
دی 22, 1402
سپاس بر شما سرکارخانم خیاط پیشه بالاتر از هنر شعری ،هنر زیبانگری شما بزرگواران است درودتان 🌷🌿🌷🙏👏
پاسخ
دی 22, 1402
جرعه جرعه، جامِ جان از شوق او لبریز شد
بافه بافه نور تا از آسمان از ره رسید
.
.
من به چشم خویش دیدم عشق باریدن گرفت
بی تکلّف، صاف و ساده، مهربان از ره رسید
سلام درود
بسیار زیباست
در پناه خدا 🌱❤️❤️❤️🌱
پاسخ
دی 22, 1402
سلام و درود یار خراسانی عزیز و بزرگوار نوش نگاه زیبا پسندتتان ❤️🌿🌹🌹🌹🌿🙏
پاسخ
دی 22, 1402
درود بر شما
با آرزوی توفیق الهی
قلمتان نویسا 🌹🌹
پاسخ
دی 23, 1402
سلام و درود سید جان خداوند شمارا حافظ باشد سپاستان🌷🌿🌷
پاسخ
بستن فرم