🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پازن حماسه

(ثبت: 7029) آبان 12, 1397 

واژه های مفلوک و فشل نیست

وارفته

“این شعر” 

بی هیچ تمنای عشقی

ویا

پوشالی کاخی فلسفی

و دست آخر کمانه ایست

بر 

ستبر ی جنوبی ترین آواز های آزا د

می خور د …

که قاه قاه می خندد 

بر اینهمه پرسه های بی هنر فکر

که هی نقشه ی خمیا زه می کشد.‌‌..

بلکه شاخ گوزنی وحشیست

چشمش نگار کوهستان

خط گردنش کمند می دان

که هر گرهش 

گمان می شکنددر خویش

قرون در گرفتگیهایش نهفته

به کوه ، کمان نستوهی داده به دست

هنوز چکید آبشخورش بر یال

  م

ی

 چ

ک

د

گامش در رخوت کوه 

صولتیست صف کشیده …

به چشم قلّه 

که نشسته درسپیدپیرترین اندیشه ی کیش

و

این شعر ، صوت ناقوسی پازنانگیست

به وقت

ترس و طنا زی 

که کار تو نیست 

 در قامت اسطورگی

و

این شعر نقش بسامد 

انگشتان توست !

در کشید سهم سهراب

که نجابت  بر سر غرورمی ریخت

و دیگر 

این شعر همه تویی!

در دیدنی به شرح تماشایی

و

تو زینت زخرف را

زیرپای بکوب

در لگد مالی که هیچ نماند

ازتاج وفربهی قیصری

و این را

آن دست بیفشان

که باید

بر عروس نوید می کردی…

می سپاری صوت و صورت همدستی

به راست قامتی مرموز معنی

 در داستان همین زندگی و یعنی: این ،

فهم فراوانی تو!

عدد می شکند… درهم