🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
واژه های مفلوک و فشل نیست
وارفته
“این شعر”
بی هیچ تمنای عشقی
ویا
پوشالی کاخی فلسفی
و دست آخر کمانه ایست
بر
ستبر ی جنوبی ترین آواز های آزا د
می خور د …
که قاه قاه می خندد
بر اینهمه پرسه های بی هنر فکر
که هی نقشه ی خمیا زه می کشد...
بلکه شاخ گوزنی وحشیست
چشمش نگار کوهستان
خط گردنش کمند می دان
که هر گرهش
گمان می شکنددر خویش
قرون در گرفتگیهایش نهفته
به کوه ، کمان نستوهی داده به دست
هنوز چکید آبشخورش بر یال
م
ی
چ
ک
د
گامش در رخوت کوه
صولتیست صف کشیده …
به چشم قلّه
که نشسته درسپیدپیرترین اندیشه ی کیش
و
این شعر ، صوت ناقوسی پازنانگیست
به وقت
ترس و طنا زی
که کار تو نیست
در قامت اسطورگی
و
این شعر نقش بسامد
انگشتان توست !
در کشید سهم سهراب
که نجابت بر سر غرورمی ریخت
و دیگر
این شعر همه تویی!
در دیدنی به شرح تماشایی
و
تو زینت زخرف را
زیرپای بکوب
در لگد مالی که هیچ نماند
ازتاج وفربهی قیصری
و این را
آن دست بیفشان
که باید
بر عروس نوید می کردی…
می سپاری صوت و صورت همدستی
به راست قامتی مرموز معنی
در داستان همین زندگی و یعنی: این ،
فهم فراوانی تو!
عدد می شکند… درهم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):