🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
یک
بالاتر از حرف حق دگر حرفی نیست
این حق زمن ستانده اند حرفی نیست
زنهار که حق خویش ز کی پس گیرم
ای خدای من تو گوی زمن حرفی نیست
دو
گفتم تو همه عشق منی رفت به خواب
گفتم تو همه روح منی گشت عذاب
گفتم دل من ریش از دوری تو
او خنده کنان زد گره بر دل تاب
سه
این خاک که جملگی در او خواهیم خفت
این آینه که با سیرت ما نمی ماند جفت
تو از چه چنین غرور در سر داری!
از خاک برآمدیم همی در خاک خفت
چهار
می گریم بی تو همچو طفلی بی کس
می نالم بر یاد تو چون غلامی بی نسل
آنکس که تو را ز من جدا کرد نفرین
با فکر تومن در همه عالم پی کس!
پنچ
افسوس که عالم همه در خواب شدند
پیرو کر و کور جمله بیمار شدند
کس دستگیر کس نمی ماند باز
از بس همه غرق این دل زار شد ند
با تشکر
دانیال فریادی
با نقد و پسندیده شدن کدام رباعی راهگشا باشیم
با گفتن شماره رباعی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم