🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بسمه تعالی
آفتاب از دست گلها چشم شبنـــم را ربود
بلبل از این فاجعه در سوگ شبنم می سرود
در میان چشم های باغبان اشکـــــــی نماند
قطره ای باران در این هنگامه ی حرمان نبود
سیلی باد از کنار شاخه ی گل ها گذشت
صورت گلبرگ در اندام گل ها شد کبود
دست گیری کن ولی هر کس نگیرد دست تو
دست های دوستی را سخت بایـــــــد آزمود
سنگ بر آیینه ی دل می زنی با نام دوست
برچنین نیرنگ ها نفرین و بر دشمن درود
همنشین خلوت تنهایی من مــــــــاه بود
ماه من هر شب میان برکه ی دل می غنود
تار و پود هستی ام بر باد شد ، من مانده ام
مثل مرغی که قفس باشد برایش تار و پود
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):