🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 کابوس

(ثبت: 2487) شهریور 31, 1395 
کابوس

ماهی گُم شده ای در تَهِ اُقیانوسم 

آه ای ماه بِزن بارقه در فانوسم 

رقص مرجان کبود از خطر اِغفالم کرد 

حال دررشته ای از روزنه ها محبوسم 

ردِّ اَنوار تو در مرز تباهی گُم شد

یعنی آنجا که من از لطف خدا مایوسم

آخرین ناوکِ نور از دل این مرز گذشت 

بعد از آن با همه ی خاطره ها مانوسم

خاطراتم همگی چنگ به آینده زدند 

اَشک می ریختم از وحشت ناملموسم

عارفی پیر به یک باره صدا زد: لیلاااا…!

چشم وا کردم و دیدم که در آن کابوسم

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):

نظرها
  1. علیرضا حکیم

    شهریور 31, 1395

    درود بسیار زیبا

  2. طارق خراسانی

    شهریور 31, 1395

    سلام درود

    غزلی زیبا از شما خواندم

    به وجودتان افتخار می کنم .

    در پناه خدا شاد زی

  3. درود برشما

  4. سلام خانم صالح …به به بسیار شعر قشنگی بود ….

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا