🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 گلِ پَرپَری گفت با بلبلی

(ثبت: 3034) دی 10, 1395 
گلِ پَرپَری گفت با بلبلی

گلِ پَرپَری گفت با بلبلی
تو گر عاشقِ سینه چاکِ گلی
من آن گل بُدم حالیا پَرپَرم
ولی کس نیامد دگر در بَرَم
به پَرده رُخم بود و دستی رسید
مرا با قساوت که از شاخه چید
نوازش نکرد و به آبی نبُرد
زمینم زَد و پای بَر سَر فِشُرد
به بادی به هر سو روانه شدم
به دل های پَرپَر بهانه شدم
نشان در مزاری که  پَرپَر شدم
به دست کسان  لای دفتر شدم
کسی هم به زَر پَرپَرم را ستود
گلِ سینه کرد و به سینه فزود
به شکل دگر روی انگشتری
مرا جلوه ای داده خود گوهری
اگرچه که نقشم به دفترنکوست
ولی خود غمم  پَرپَر آرزوست»
چو بلبل شنید آن سخنهای زار
به بالَ ش که سر بُرد و شد سوگوار
خدا را که برگِ گل او را ستود
به بلبل بگفتای  غم را چه سود؟
بشر نیست، جُز یک هوا و هوس
تو را هم به روزی بَرَد در قفس
به خود خواهی اش چرخ ویرانه شد
چه  ویران از او باغ و گُلخانه شد
شنیدم سحرگه ز بادِ بهار
که او هم ز انسان شده دل فَکار
بشر عاقبت خویش پَرپَر کند
ز آنچه کند، باز بدتَر کند
سر آورد بلبل ز بالِ غم اش
که شد گفته ی گل همی مَرهم اش
به مِنقار خود گل به بالا گرفت
به اوجِ یکی شاخه مأوا گرفت
زد آن را به یک شاخه ای در فراز
ستایش همی کرد و وانگه نیاز
چنان چهچه زد که گلهای باغ
گرفته ز هم، خود ز عاشق سراغ
نسیمی به شادی چنین گفت مست
که بلبل کنارِ نگارش نشست

خرداد 1393