🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 یاد خدا

(ثبت: 233578) آبان 27, 1399 

« ياد خدا »

دلا در راه الله ايي ، خدا را ياد دار آخر
كه بر ياد خدا بودن ، به دل آرَد قرار آخر
به دانايان نظر بنما، كه از دانش خدا جويند
كه از دانش خدا جستن ، يقيناً آشكار آخر
تفحص1 كن به دور خود، كه تا بيني خداي خود
تفحص كردن و ديدن ، خدا را با وقار آخر
تفحص گر نمي كردم، خدا را هم نمي ديدم
كه بـتوانم بگنجانم ، به شعري پايدار آخر
گر از اول خدا نَـبْود2، چه فردي بود و بـتواند
چنين دنيا به پا دارد، بر اين طرز و مدار آخر
بـبين در گردش دنيا ، چه گردشتي به كار آورد
كه بريك نظم مي گردن، همين ليل والنهار آخر
بـبين خورشيد و ماهش را و سيارات ديگر را
كه مي گرداند آن اينها ، چنان گردانه وار آخر
مدار گردش كار زمستان و بهارش بين
چه طرزي دور هم گردن، زمستان و بهار آخر
گياه سبز و خرم بين، چه طرز از خاك روياند
بسي روياند از آنها ، فراوان بي شمار آخر
بشر مخلوق آن باشد ، خداي خود توان بيند
اگر در حكمت صنعش ، نظر آرَد به كار آخر
نظر بر حكمتش بنما و بنشين و تماشا كن
تواند طفلي از مادر ، كند رو در فرار آخر
همين حكمت در آدم هست و در آن جمله مخلوقات
از اين حكمت همانها هم، بُوَن3 دراين قرار آخر
اگر در بُعد حق هستي، از آن شيطان بكن دوري
كه اندر بُعد4 حق ، شيطان ندارد اعتبار آخر
خدايا من بر اين عنوان ، اگر ثابت ني ام شايد
كه عنوانهاي شيطاني ، برندم از تو كنار آخر
بشر در حِصن5 الله ايي، خداوندت مبر از ياد
كه مخلوقات ديگر را نباشد اين حصار آخر
خدا را روز بتوان ديد، به هر اشياء و هر صنعش
ولي بهتر توان ديد، آنكه شد شب زنده دار آخر
دلا در راه شب خيزي ، طريقي گر بياموزي
به درگاه خدا داري ، طريقي بنده وار آخر
دلا شبها زِ جا بر خيز و معبودت عبادت كن
نهال از آن حلاوتهاي روحاني بكار آخر
اگر گردنكش هم باشي، به پيش حق نمي باشي
هزاران سر زِ گردنكش، بـياويزد به دار آخر
نشاط و خرمي را آدمي خواهد بدست آرَد
ولي نـتوان بدست آرد ، نشاطي سازگار آخر
اگر در بُعد حق هستي و بر حق معتقد هستي
نهال دوستي بـنشان بـرِ پروردگار آخر
به درگاهش پناهي بر، كه ناميدي از آن كفرست
در درگه به تو بازس، از آن آمرزگار آخر
خدايا چون تو رحماني ، ترحّم كن مسوزانم
به دربار تو مي گريم ، چو باران بهار آخر
خدا گر من گنهكارم، تواني جُرم من بخشي
گناهم گر يكي باشد و گر صدها هزار آخر
خدايا تا تو قهاري، من از قهر تو مي ترسم
دلم ميترسد از قهرت، به خود پيچد چو مار آخر
تو غفاري خداوندا ، بر اين ترسم غفوري كن
زِ پيغمبر شنيدستم كه هستي كردگار آخر
خداوندا به علم تو ، اگر ديوانه مي باشم
سخن گويم زِ علم تو ، من ديوانه وار آخر
به دنيا گر نمي بخشي، قيامت چاره ي من چيست
در آن محشر كه خود گفتي، چه روزي ناگوار آخر
طراز ملك ايمان را ، خداوندا تو مي داني
طرازش گر نمي دانم، به من واضح به دار آخر
خداوندا تو سبحانـي ، منم در راه حيرانـي
من اندر حيرتي هستم ، به تو اميدوار آخر
خداوندا به من گفتن: تو سبحاني و رحماني
پيمبرها همه با هم ، بدادند اين شعار آخر
پيمبرها همه گفتن: قبولم شد ولي خواهم
شعاري از تو دريابم، در آن شبهاي تار آخر
حسن گر صحبتي كردي، زِ مخلوق خدا جويي
يقيناً صحبتـت باشد درست و استوار آخر

٭٭٭
1- جستجو كردن 2- نباشد 3- باشند 4- دوري بنده از مكاشفه – امتداد موجود 5- دژ-جان پناه
حسن مصطفایی دهنوی

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. عظیمه ایرانپور

    آبان 27, 1399

    درود بر شما🌹

    • سلام و درود بانو
      سپاس از حضور پر مهرتان
      در پناه خدا باشید
      🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

  2. مازیار نژادیان

    آبان 27, 1399

    درودها جناب مصطفائی برگوار

    خرسندم که بخت یاری می کند تا خواننده اشعار آموزنده جنابعالی باشم

    و سپاس که به اشتراک می گذارید تراوش های قلم خوش نگارتان را

    پایدار و نویسان باشید.

    💐💐💐💐💐

    • سلام و درود
      سپاس از حضور پر مهرتان
      در پناه خدا باشید
      🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا