🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
داغ بر قلب خدا….
دیو در دره مرگ….
سردی از روزنه ها میتابد….
مدتی بیمارم…
گاه در این شب موهوم و تبِ یلدایی…
با توهم سخنی میگویم…
با خیال سفره یِ غم میچینم….
و سپس میگویم…
راستی یلدا کو؟؟؟
یاد دارم که شبی یلدا بود…
دختری بود که بر عرش خدا میرقصید…
پدری نام ونشان، قبر نداشت…
مادری خود را کُشت..
بی کسی پیدا بود…
شَبَحی آمد و بر صورتِ یلداها زد….
و کسی شاهد این درد نبود…
لاله ای رفت که از این شب طولانی سال…
شاهدی برچیند…
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
دی 1, 1401
سلام و درود
بسیار زیبا لذت بردم
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏🌹🌿
پاسخ
دی 6, 1401
درود ها
ممنونم از لطفتون..
جناب خراسانی
پاسخ
بستن فرم