🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 یوغ

(ثبت: 4262) خرداد 23, 1396 

بوکان تنگ

بر گردن این خیال

چو یوغی از کردار

بد سرشت اهرمن،

در تاک تمنای نگاهت

چه جان میداد

بی تقصیر

وکجاوه این آمال

در بهت پلشتی

بازی کودکانه ای را

مشق مینمود

تا در تهوع این عصر

نافرجام

این واژه های مست

سرگیجه ای

از لختی

را

در جان تو دیکته ای کنند

و ماه از قلب آسمان

انچنان بگریزد

که جان از کالبد

پایان این بشر،

سرمه بر چشمان سرنوشت

به عبث نقش مکن

که نافرجامی

از گاله حلقش

بر چوبه های دار

شنیده میشود

و خاطرت باشد

این نهر هراس

اشک مادرانی است

فاخته

که گوشه های عمرشان

را به قداست گریسته اند

و بغضشان

طعم همان

ستاره های

تلخ  است

در آسمان

فرزین.م

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):