🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
قدرت آمد عشق شد در من نگر
بعد از این بر من بگویی تو پدر
ای پدر صحرایِ دشتِ نی نوا
در حضورم پرده ای شد بی صدا
یک طرف مردان حق در جُنب و جوش
جانبی دیگر سپاهی در خروش
دسته ای کوچک چو مرغی جاودان
دوره کردند مرغ را آن کوفیان
مرغ در کارش خداگون گشته بود
صورت خورشید را خون بسته بود
کوفیان در کارشان تیر و ِسنان
پیکری خورشید در نیزه نشان
کوفیان دیدند حق کُشتند حق
کو مسلمانی ببینی سر طبق
ای زمین خون گریه کن خونین جگر
گشته ام ، از این زمین ، ما را ، ببر
دیگر امیّدِ تولّد نیست ،نیست
مرگ را دیدم تولّد حقِ کیست
حق ها کُشتند ، مردانِ زبون
نام شان ننگین در این دنیای دون
ولی اله بایبوردی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم