🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در غروب سنگری دیدم کسی
با خدایش گفتگو کرده بسی
سجده بر خاکی نموده اشک ریز
صورتش چون ماه و خورشیدی عزیز
ذکر بر دل داشت دلداری کجاست
دلبرم در عشق خون والی کجاست
او شده مجروح تن روحش فغان
داغ دارد ای خدای مهربان
ای خدای جمله هستی کائنات
ابتلایی بین ز من دل خاطرات
دفتر ایام پر شد همچو من
در نوشته آمده صدها سخن
یک نفر دارد که سنگر می کند
دیگری را بین عبادت می کند
یک نفر در سجده خواهان کمک
از خدای مهربان انس و ملک
یک نفر بیند جراحت بس عمیق
دیگری در خون خود بوده غریق
یک نفر پایی بریده گوش و دست
دیگری مرده نگاهش دور دست
یک نفر تکیه به سنگر جان به کف
منتظر آید گروهی صف به صف
چشم ما در انتظار است انتظار
دیدن روی عزیزش بیقرار
حال من را بین پدر مدهوش گشت
دید فرزندش به کل از هوش رفت
جان برادر سنگرت خالی مباد
جانشین ات من شدم تو باش شاد
حسرت دیدار ما در پیش دوست
خاکبازی کرده ای جایی که اوست
ای برادر چهره زیبای توست
همچو خورشیدی درخشان مشک بوست
ولی اله بایبوردی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
خرداد 5, 1398
سلام استاد گرامی جناب بایبوردی عزیز
زیبا سرودید
اجرتان با صاحب اثر
زنده باشید
💐💐💐💐💐💐
پاسخ
خرداد 5, 1398
سلام استاد ارجمند جناب آقای مهدی پور گرامی
سپاس از حضور سبزتان و خوانش محبت آمیزتان
طاعات و عبادات قبول حق تعالا
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
پاسخ
خرداد 6, 1398
درود و عرض ارادت 🌹🌹🌹
پاسخ
خرداد 6, 1398
سلام آقای رضا پور عزیز
سپاس از خوانش گرم تان
🌿🌹🌺🌺🌹🌿
پاسخ
بستن فرم