🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
خستگی ها
شبیه کلماتی اند که خود را
در یک متن دادائیسم نشان می دهند
ساعت به یک دقیقه
از تاریکی نزدیک است
دویدن های ما
برای رسیدن به یک اسکناسِ ژولیده بود
سال ها
و سال های سال از تو و او می گذرد
می خواهد بگذرد و بگذارد
امروزه واژه ی گذشت
بزرگتر از عقده های شخصی
دست و پا می زند
فقط به خودت توجه نکن
ببین وقتی می گذری
بر روی چه چیزهایی پا می گذاری
این روزها هرکسی که می گذرد
اخلاق را در جیب چپ اش می گذارد
و با دست راست اش
چند فکرِ آوانگارد را
دُرست مثل کسی که هرگز نمی خندد
به گریه می اندازد
اندازه ای از اندازه های شما را گُم کرده ام
و هنوز
کارم در همین گره افتاده است
دائما”
سطرهایی را قیمت می کنم که هنوز
به بی اندازِگی سه نقطه
در اول یک جمله اند
چه بارها که می توانستیم
جمله ها را با هم آشتی دهیم
بر سرِ هیچ اندیشه ای داد نمی زدیم
از همین دادها که پیر شدند
جوانی مان را اندازه می گیریم
باید به فکر لباسی جدید
برای جوانی مان باشیم
لباسی که در دنیای کوتوله ها هم
پیدا نمی شود!
صبرِ دیگری برای زمان خریده اند
داد که می زنند
فحش که می دهند
می گویند خیلی خوب است
می گویند
به به چه پست مدرن می حرفید
مدرن ها آخرِ مدرن یک پست گذاشتند
همه آن را لایک زدند
و اولین کسی که آن را لایک کرد
همین ویلیام جیمز ایرانی بود
نه آمریکایی!
و پست مدرن ها
اولِ مدرن یک پست گذاشتند
همه دماغ ها را عمل کردند
همه مثل هم جیغ می زدند
همه مثل هم راه می رفتند
اما مثل هم نمی نوشتند
کسی شبیه کسی نبود!
تنها مثل هم لباس می پوشیدند!؟
و فرهنگ راه رفتن را
از تابلوهای اکسپرسیونیزم یاد گرفتیم
خستگی ها شبیه برجستگی ها
به روزمرگی افتاده بودند
از در که به خانه می آمدند
از دربه خواب می رفتند!
و چوب لباسی
با چشمانی گریان لباسِ خودش را
بر تنِ آن ها می انداخت
گرم که می شویم
فکر می کنیم که
یک قهرمانِ المپیک هستیم که گرم کرده ایم
اما نگاه را که به بیرون می اندازیم
می بینیم که به اندازه ی بی اندازگی عریان است
هر کسی در اتاقِ خودش به پیراهن اش زُل زده
وضعیت کاملن قرمز است
وگاهی
به چهارراه که می رسی زرد است
اما عبور ممنوع!
هرگز کسی
چنین حالتی را به خود ندیده است
همه در چشم هم ویروسی را می بینند
که
از یک فیلم ترسناک فیلم تر است
یک کلامِ وسواس زمان را دنبال می کند
و به جای این که فکرها را تمیز کنیم
دست ها را تمیز می کنیم
هنوز شورش غیر منتظره ی این خاک
طعم پست مدرن می دهد
بین امروز و فرداهایمان
موبایلی زنگ می خورد
که
در دسترس نیست
عمری زیست می کند که همیشه
کفش هایش لنگه به لنگه است
ما به سالِ چندمین
هزاران ماه بدهکاریم
سالی که فارغ التحصیل
در رشته ی زندگی شدیم
تا هنوز
فکرهایمان را نقد نکرده ایم
نقدینگی ماها بر لب های حاج آفا پول
ذکر می شوند
و از بس که
کلمات را در کتاب ها ذکر کرده ایم
افسردگی پنهان گرفته ایم
یک چشم بر روی فکرهایمان دست انداخته
و برچشمی دیگر دست بندی زده اند
که
فقر هنرمندانه قفسی را
بر روی آن نقاشی کرده است
که چشمانِ مردم
مدام در آن بسته و باز می شوند!؟
عابدین پاپی(آرام)
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم